فرناز فرناز ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

MyAngel

اولین تجربه تنهایی!

بعد از مدتها تلاش و مشورت  و دنبال پرستار خوب و مطمئن گشتن و نیافتن، بالاخره از سر اجبار اسمت و مهد کودک نوشتم و قرار شد از اول اردیبهشت نازنازم بره مهد کودک .... با اینکه نزدیک محل کار مامان هست و هر وقت خواستم می تونم بیام بهت سر بزنم  ولی از شب قبل همش نگران بودم و استرس داشتم. دور از چشم بابایی و خاله جون هم یه عالمه گریه کردم. شب تا صبح اصلا خوب نخوابیدم و هی کابووس می دیدم. صبح هم از ساعت 5 بیدار شدم و واست سوپ و فرنی گذاشتم و وسایلاتو که از شب قبل مرتب کرده بودم توی ساکتت دوباره چک و کردم ... با اینکه قرار بود ساعت 7 بریم ولی بابایی و خاله جون  هم از ساعت 6 بیدار شدن و با اینکه هیچ سر و صدایی نبود ولی دخمل نازم هم تا ...
5 ارديبهشت 1392

10 ماهگیت مباررررررررک

خدايا شششششششکرت فرشته نازم 10 ماهه شد . الههههي فدات بشم که ماه تولدت دو رقمی شد و وارد فصل تولدت شدي... ديگه چيزي تا بهترين روز دنيا که خدا بزگترين لطفش رو به ما کرد و تو رو هديه داد نمونده دلم اون روز بهتترين جشن و واست بگيرم والبته مهمتر اينه که اون روز به عزيزم بيشتر از هه خوش بگذره انشاللله خب از دخمل نازم بگم که حساااااابي خوردني شدي و ديگه به جاي روزي 100 بار مي خوام 10000 بار بچولونمت مخصوصا که اشاره کردن و ياد گرفتي وقتي بغلت مي کنيم تا يه چيزي مي خواي سريع با اون انگشت کوچمولوت اشاره مي کني و مي گي جاااا.... یا به تابلوهای دیوار اشاره می کنی و من میشمرم تابلوها رو توی بلا هم با آهنگ من  آگا...آگو ....ابا... دا...
22 فروردين 1392

هورااااااااا دنده جلو!

الهههههی قربووووون دخمل نازم بشم که بالاخره بعد از کلی ٤ دست و پا  دنده عقب رفتن و تلاش بسیاااار تونست دنده جلو بره اونم به ســــــــــــــــرعت برق و باد....    19 فروردین با خاله جون نشسته بودیم و داشتی توپ بازی می کردی که یهو توپت قل خورد و واییییییییییی دیدم نازنازم داره چهار دست و پا اونم دنده جلو می ره دنبالش ....می خواستم بخووووورمت فرشته نااااااازم .... سریع زنگ زدم به مامان جون و بقیه هم گفتم  ولی به بابایی نگفتم تا بیاد خودش ببینه .... خلاصه شب بابایی اومد و گفتم چتر دستشو بزار رو زمین... تا گذاشت شیطون بلای من سریع ٤دست و پا رفت طرفش .... نمی دونی بابایی چقدددددر ذوق کرد وقتی دید داری دنده جلو می ر...
22 فروردين 1392

300 روز خوشبختی!

  خدایا شـــــــــــــــــکر برای این همه روزهای شیرین که به سرعت می گذره و هر لحظه هم شیرین تر می شه. الهههههههی من قربون نفسم بشم که 300 روزه خونه ما رو پر از بوی بهشت کرده الهههههی همیشه شاد و سلامت  3000 سال عمر با عزت و افتخار داشته باشی شیطون بلای مامان شرمنده مامانی که  300روزگیت با خاطره بد همراه بود  آخه مامان باید می رفت سر کار و قرار شد شما پیش بابایی بمونی. با اینکه خیلیییی بابای رو دوست داری همیشه کلی با هم بازی می کنی ولی دیروز که از خواب بیدار شدی دیدی مامان نیست زدی زیر گریه... بابایی بیچاره هم هر کاری کرد نتونست آرومت بکنه .. شما هم که جدید...
11 فروردين 1392

اولین خونه تکونی دخمل طلااااا

بعد از چند روز سختی و عذاب خدارو شششششششکر نفس مامان حالش بهتر شد و دوباره خنده به لبای قشنگش نشست .... الههههههههی دیگه هیچ وقت مریض نشی نفسسسم آخه مامان دق می کنه ناراحتیتو می بینه.... قربوووون فرشته نااااااازم و بالاخره تونستیم خونه تکونیمون که به خاطر نازنازم نصفه مونده بود و تموم کنیم و  الان خونه تر تمیز و مرتبببببب شده و انشالله فردا 28 اسفند می ریم مشهد هورااااااااا مشتاااااقانه منتظر بهارم !  مخصوصا که اولین بهار دخملم هست و با بودنت 100000 برابر قشنگ تر میشه. دلم واسه حرم امام رضا لک زده .... واسه خونه مامانم ... واسه دور هم بودن با خواهر و برادرام و چایی بعد از ظهر مامانم دور هم ......
11 فروردين 1392

روزهای سخـــــــــــــــــــت!

بازم فرشته نازم مریض شد خدایاااااااا... 7 روز بیشتر به اومدن بهار نمونده ولی نانازم به شدت سرما خورده من اصلا حوصله خونه تکونی و بهار و ندارم. این چند روز اندازه یه عممممممر عذاب کشیدم گذشته از اینکه خاله جونی رفت و خونه تکونی هم نصفه مونده و سرکارم حسسسابی شلوغ شده و عین آدم آهنی از صبح تا شب مشغول هستم ولی همــــــــــــــــه اینها یه طرف ..... مریضی نازنازم داغووووووونم کرده واااااای که مردم و زنده شدم نفسم 4 شب تب کرد خدااااااا... گلوت به شددددت چرک کرده و با هر سرفه اشکت درمیاد از شدت درد... بممممممیرم هیچی نمی خوری صدات گرفته موقع خواب به سختی نفس می کشی همش مجبورم تو بغلم بخوابونمت و سرتو بالا نگه دارم تا یک...
11 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به MyAngel می باشد