فرشته من خوش اومدی
توی یک روز گرم تابستونی بالاخره بعد از 39 هفته انتظار آرزوی من و امیرم برآورده شد و ساعت 6:01 عصر روز شنبه 13 خرداد 1391 خدای مهربون یه فرشته ناز به ما هدیه داد و زندگی شیرین و زیبای ما رو غرق شادی و سرور کرد.
فرشته ناز من فرناز
نمی دونی عزیزم وقتی اومدی چه لحظه قشنگی بود بابایی کنارخانم دکتر ایستاده بود تا بند نافتو قیچی کنه منم با اینکه استرس شدید داشتم بی صبرانه منتظر شنیدن صدای نازت بودم. همینکه بابایی اومد کنارمو تو رو بهم نشون دادن اشک تو چشمای من و بابایی جمع شد. بابایی دستمو گرفته بود و ازم تشکر می کرد. وقتی صورتت نرم و لطیف تو رو به صورتم چسبوندن اینقدر ذوق زده شده بودم که همینطور اشک از چشام می ریخت.
من و بابایی با تمام وجود خدارو شکر کردیم مخصوصا بابایی که نزدیک ولادت حضرت علی(ع) طعم شیرین پدر شدن رو می چشید خالصانه از خدا تشکر کرد.
این هم عکسای ناز دخترم تو اولین لحظات تولدش تو بیمارستان
فدای اون خنده شیرین و نازت بشم مامانی
اینجام دخملم خرابکاری کرده بود و چون اون شب همش دختر به دنیا اومد وسایل دخترونه تموم شد به عزیزم پتوی پسرونه دادن