فرشته مهربون من!
دیروز از سر کار خسته رسیدیم خونه و طبق معمول نازنازم که تو مهد خوابیده بود شاد و سرحال مشغول بازی بود و برخلاف روزهای قبل به مامانم گیر نمی داد پاشو با من بازی کن ... ... منم از فرصت استفاده کردم و دراز کشیدم و چشام نیمه باز بود که هم خوابم نبره و مواظب نازنازم باشم و هم یکم استراحت کنم...
نازنازم داشت حروف الفبا رو می ریخت تو سطلش و می خواست درشو ببند که دستش گیر کرد و طبق معمول شروع کرد به گریه و منتظر بود برم بغلش کنم و بوسش کنم تا خوب بشه ... تا دید من خوابم یهو ساکت شد و آروم گفت مامان خوابه ... بعدم رفت چادر گل گلیشو آورد انداخت روی من و هی تلاش می کرد کل بدنمو بپوشنه و بعد که دید بازم پاهام روش پوشونده نشد رفت روسری آورد و انداخت روی پام ... وااااااااااااااااای می خواستم قورتتتتتتتتت بدم فرشته مهربوووووووووووووونه من ... اینقدددددر لذت بردم که اصلا خواب از سرم پرید بلند شدم حسااابی چلوندمت و تو هم کلی خودتو لوس کردی
خدایا شکرررررررررت که به من توفیق داشتن این رحمت بزررررررررررگ و تجربه این همه لذذذذذت و زیبایی رو عطا کردی