تولد 4 ماهگیت مباررررررررررررررررک
فداااااااااای دخملم بشم که 4ماهه شدي. صبح با بابايي رفتيم واکسنتو زديم ...واااي که چه لحظه بديه زدن واکسن دل مامان و بابا کباب می شه... عسل مامان اولش یکم جیغ زد ولی خیلی زود وقتی بغلت کردم و باهات حرف زدم زود ساکت شدی و تا شبم خوب بودی ولی شب همش تب داشتی و هی بیدار می شدی... مامانم همش بالای سرت بود و مرتب بهت استامینوفن می دادم تا صبح که یکم بهتر شدی و خوابیدی... الهی بمیرم که ناز نازم اینقدر اذیت شد.
عسل مامان هزاااااااارماشالللله قدش 64 شده و وزنش 7400 خدا روشکر مامان از نگرانی دراومد آخه جدیدا يه کم بازيگوش شدي و درست شير نميخوري به چاش تا میتونی دستای کوچولو خوردنی تو تا مچ می کنی تو دهنت با ولع بسیااااااااار و ملچ ملوچ کنان می خوری .... الهی قربون اون دستای ناااااااازت بشه مامان که ديگه جون گرفته و ميتوني اشيا رو بگيري و اونا رو هم به سمت دهنت ميبري.وقتي بتوني يه چيزيو بگيري بابا از ذوقشربون بال در میاره و هی قربون صدقه دخملش می ره
بیرون رفتنو دوست داري و در هر شرابطی چه ماشین چه کالسکه آروم اطرافتو نگاه می کنی. البته اگه خوابت بیاد دیگه فقط تو ماشین در حال حرکت خوابت می بره مثل 15 شهریور که سالگرد ازدواج مامان و بابا بود و شما رفتیم رستوران شما تو راه خوابت برد و ما هم راحت شام خوردیم ولی 7/7 که سالگرد نامزدیمون بود چون قبلش رفته بودیم امامزاده صالح نازنازم خسته شده بود و وقتی رفتیم رستوران همش بی قراری می کرد آخرشم مجبور شدیم من و بابایی نوبتی شما رو نگه داریم و تنهایی شام بخوریم و زود برگردیم. عسل مامان تا اومدیم تو ماشین و بابایی راه افتاد خولبش برد فدااااااااش بشم.
عاشق حموم کردنی... وقتی می ری تو حموم با تعجب به دوش آب نگاه می کنی تا میخوام سرتو ببرم زیر اب سریع چشماتو می بندی .... قربووووووونت بشم من ... ولی از لباس پوشیدن به شددددددددددددددت بدت می یاد و اون موقع دیگه گریه زاری و نق نق می کنی که مامان محبور می شه شکلک در بیاره یا زیر گلوتو قلقلک بده ... تو هم غش غششششش می خندی و دل مامان و آب می کنی با خنده هات و منم مححححححححححکم بغلت می کنم و با تمام وجود خدارو شششششششکر می کنم به خاطر تمام این لحظات.....
صداهاي عجيب در مياري و وقتي ذوق ميکني جيغ هاي بامزه ميکشي که خيليیییییییییییی خوردني ميشي . عاشششششق دالی بازی هستی مخضوضا وقتی پاهات و می زارم رو چشام و میارم پایین می گم دالی غششششش می کنی از خنده و بعد خودت سعی می کنی پاهاتو بزاری رو صورتم تا من بازی رو ادامه بدم فدااااااای اون پاها بشم که هنوز نمی تونی درست هدایتشون کنی.
خدارو شکر از بعد دو ماهگي خوابت تنظيم شده ... شبا ساعت 10 يا 11 ميخوابی صبح زود بیدار می شد اوج آواز خوندنت هم صبحه،عزيزم بعد كه منو بيدار كردي و خواب رو از چشمام پروندي تازه خودت ميگيري ميخوابي تا ظهر قربووووووونت برم.
وقتي بغلت ميکنيم قشنگ گردنتو به همه طرف برميگردوني حتي برميگردي پشتت رو هم نگاه ميکني
کوچولوي ناز من هنوز خودش نميتونه به تنهايي غلت بزنه ولي تمام تلاشت رو ميکني و البته با کمک من غلت ميزني
عاشق تلويزيون و کارتوني! تا تلويزيون روشن مي شه سريع بر مي گردي به سمتشو هر چي تلاش مي کنم حواستو پرت کنم نمي شه مي گم ماماني ني ني ها نبايد تلويزيون نگاه کنن چشاي نازشون هراب مي شه يه لبخند شييييييرين به مامان مي زني دوباره برمي گردي ... قربوووووون اون چشماي نااااااااااازت.
آهنگ و بزن و برقصم خيلي دوست داري صبح ها باهم مي ريم باشگاه اولش يکم مي خوابي، بعدم که بيدار شدي آروم خانما نگاه مي کني حرکت و اشتباه انجام ندن. يه روز دستگاه صوتي باشگاه خراب بود اينقدر بي قراري کردي مامان مجبور شد وسط تمرين برگرده خونه چون همش غرغر مي کردي و حواس خانوما رو که مي خواستن تمرين تمرکز کنن پرت مي کردي ولي تا اومديم بيرون با صداي ماشينا خوابت برد ههههههه
عاشق بازي کردن و حرف زدني ...وقتي باهات حرف ميزنيم کلي ذوق ميکني وچشات پر از برق شادي ميشه و خوشگل ميخندي...خيلي خوب با ديگران ارتباط برقرار ميکني ..خلاصه اينکه دل همه رو بردي
عاشقتيييييييييييييييم دخمله ناااااااااااااااااااازم