222 روز خوشبختی!
الهی قربووووون عسلم بشم که 222 روزه شدی نفـــــــــــــــــــس من ... اینقدددددددر شیرین و دوست داشتی هستی که روزها عین برق و باد می گذره و من و بابایی در کنار تو فرشته نازم هر روز خوشبخت تر از دیروز هستیم . الهی 222 ساله بشی مامانی.
االهی بمیرم این چند روز همش تب داشتی و بی قراری می کردی و دل مامان و بابا رو کباب کردی ... با اینکه چند بار دکتر رفتی و آزمایش دادی ولی تبت 3 روز طول کشید بمیرم .... تمام شبانه روز بغل مامان و بابا بودی و به هر دری متوسل شدیم تا تبت بالا نره ... شبا با کلی بغل کردن و راه رفتن و ... می خوابیدی ولی بعد نیم ساعت با جیغ بنفش از خواب می پریدی و گریه و بی قراری می کردی و اشک مامان و در میاوردی .... با اینکه کللللللی خسته بودم و به خاطر عسلم سر کار نرفته بودم و کلی مشکل پیش اومده بود ولی همه چی رو فراموش کرده بودم و فقط به خدا التماس می کردم نفسم زودتر خوب بشه و اینقدر اذیت نشه ..... حتی حاضر بودم تا صبح تو قبغلم باشی و را برم تا بتونی یکم بخوابی و استراحت کنی ..... نمی دونی چقدر ناراحتی عسلم عذابم می داد مخصوصا که جدیدا یاد گرفتی تا مامان و می بینی دستاتو میاره بالا می گی اِه اِه اِه یعنی " مامان منو بغلم کن" الهههههههی من فداااااای اون دستای نازت بشم.خلاصه روزهای خیــــــــــــــــــــــــــــــلی سختی رو گذروندیم ولی خداروشکر بعد از قطع شدن تب بهتر شدی و فقط مونده اون مماغ خوشملت که هنوز آویزونه و تا دستمال می بینی جیغ و دادت بلند میشه نفسسسسم
انشاللللللللللللله که هیچ وقت دیگه مریض نشی و همیشه شاد و شلامت و موفق باشی فرشته ناااااااااااازم.