فرناز فرناز ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

MyAngel

8 ماهگیت مبارررررررررک

1391/11/17 23:34
نویسنده : مامانی فرناز
223 بازدید
اشتراک گذاری

الهـــــــــــــــــی من فدای نفسم بشم که دیگه داره خانووووم میشه... الهی

 

نشستن و کامل یاد گرفتی و جدیدا برای 4 دست و پا رفتن تلاش می کنی... ولی با کله می ری پایین ناراحت همش باید مواطب باشم سرت نخوره زمین (البته خوشبختانه تاحالا یه بار بیشتر نخورده ...اونم من نبودم و قرار بود بابایی مواظبت باشه ... بمیرم با اینکه رو پتو نشسته بودی و آروم خورد ولی گریه کردی و منم بابایی رو دعوا کردم) بعدم هی می گی .. گییییییییییییی گیییییییی .... یعنی خسته شدم تلاش کردم بهم بده دیگهههه!

البته اگه خوابیده باشی با خزیدن و غلت زدنو و دور 260 درجه .... بالاخره خودتو بهش می رسونی قلقلیییییییی من

روزی 10 بار اتاق و جارو می زنم و یه پتوی بزرگ پهن می کنم ...کلی اسباب بازی و میوه و ... می زارم جلوت تا بازی کنی ولی نمی دونم چطور با اون چشای خوشگل و ناااازت یه آشغال ریییییییز و رو زمین پیدا می کنی و خیلی حرفه با دو تا انگشت کوچمولوت برمی داری و یه نگاه به مامان.... بعدم تست خوردددددن .... آخه من از دست تو جارو برقی تییییییززبین چی کار کنم!کلافه

تا صدای شبکه پویا میاد یا می گم نای نای دستو میاره بالا و می رقصی هی خودتو عثب جلو می کنی ... ولی به جای دست دستی، مشت مشتی  می کنی

وقتی چیزی رو می خوای و ازت دوره گردنتو کج می کنی و سرتو می زاری رو شونت و با دست بهش اشاره می کنی و الکی گریه می کنی تا بهت بدم ....اگه ندم هم که دیگه واویلاااااااا.... اینقددددددددر خودتو لوس می کنی که همش مجبورم بچلووووووونمت خوردنییییییی من

یه عال

ماما گفتن حرفه ای شده و تا می خوای بغلت کنم هی ماما می گی ... قربوووووون ماما گفتنت بشششششم .... چند شب پیش ساعت 4 صبح خواب نما شده بودی ... هی دست کوچمولوتو می کشی روی صورت مامان و می گفتی ماما.... ماما ... وووووووووووووووووووی تا چشامو باز کردم از ذوق بال درآوردم وروجک مـــــــــــــــن چرا اینقدر تو لوسییییییییی.....

با اینکه بابا ... بابا... خیلی کم می گی ولی با هر بار گفتن بابایی کلللللللللللللی خوشحال می شه و هی قربون صدقه دخمل بلاش می ره (البته یه وقتایی هم از اینکه همش می گی ماما گله می کنه از خود راضی)

دیگه داری کم کم خرف زدنو یاد می گیری و البته یاد نگرفته اینقدر ماما ... بابا ...دَدَ... گَ گَ ... اییییی ایییی ..... می گی و صداهای مختلف درمیاری که سرمونو می بری .... قربووووون بلبل زبونیت

شبا تا صدای در میاد و می گم بابایی اومد به سمت در نگاه می کنی و می خندی ، چشت که به بابایی افتاد اول یکم خودتو لوس می کنی و زیر زیرکی می خندی تا بابا قربون صدقه دخملش بره بعد سریع دستاتو میاری بالا و می گی اِه ... اِه ... یعنی بغلم کن! بابایی مشتاقانه دخملیشو بغل می کنه و جسابی حال می کنی... یه شب بابایی اومدنی دستش پر بود و قبل از بغل کردن خانومم رفت وسایلو بزار تو اتاق ... وااااااای نمی دونی چقدر بهت برخورد همچین لب چیدی و بغض کردی و زدددددی زیر گریه... ههههههه بلای من  بابایی هم ناراحت از بغض کردنت هم خیییییییلی ذوق زده شد از اینکه تو واسه اون گریه می کنی نیشخند خیلیییی بلاااااااااایی.

خاله جون که دیگه تا رد میشه باید مالیات بده !.... می بینیش سریع دستا بالا و اِه اِه ... تا بغلت نکنه و یه دور تو اتاق را نبره بی خیال نمی شی ... خلاصه شدی داروغه هههههه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سارا
19 بهمن 91 18:06
هشت ماهگیت مبارک فرناز جون. ایشالا صد و بیست ساله شی گلم.
مامان ملینا و کوروش
1 اسفند 91 13:30
خوشمل خوشمزه ی من هشت ماهگیت مبارک
مامان ایلیا
3 اسفند 91 2:09
قربونت بشم من با اینهمه شیرین کاریات. الهی صدو بیست ساله بشی دخمل طلا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به MyAngel می باشد