روزهای سخـــــــــــــــــــت!
بازم فرشته نازم مریض شد خدایاااااااا... 7 روز بیشتر به اومدن بهار نمونده ولی نانازم به شدت سرما خورده من اصلا حوصله خونه تکونی و بهار و ندارم.
این چند روز اندازه یه عممممممر عذاب کشیدم گذشته از اینکه خاله جونی رفت و خونه تکونی هم نصفه مونده و سرکارم حسسسابی شلوغ شده و عین آدم آهنی از صبح تا شب مشغول هستم ولی همــــــــــــــــه اینها یه طرف ..... مریضی نازنازم داغووووووونم کرده
واااااای که مردم و زنده شدم نفسم 4 شب تب کرد خدااااااا... گلوت به شددددت چرک کرده و با هر سرفه اشکت درمیاد از شدت درد... بممممممیرم هیچی نمی خوری صدات گرفته موقع خواب به سختی نفس می کشی همش مجبورم تو بغلم بخوابونمت و سرتو بالا نگه دارم تا یکم بخوابی... ولی باز سرفه می کنی و از شدت درد بیدار می شی ... بمیـــــــــــــــــرم 500 گرمممممم وزن کم کردی خداااااااا دارم دیوونه می شم ... روزی 1000000000 بار پشیمون می شم و از اینکه لیاقت نگه داشتن فرشته معصوم رو ندارم و به خودم ناسزا می گم و گریه می کنم
تمام وجودم خسته و دااااااغونه ولی خدارو 10000000 بار شششششششکر تبت قطع شده ..... خودمو از همه چی محروم کردم تا عذاب وجدانم کمتر بشه با اینکه سرکارم شلوغه ولی نرفتم ... به خودم قول دادم فققققققط خودمو وقف نفسم بکتم تا کمی از سختیهایی که کشیده جبران بشه!
امیدوارم منو ببخشی از اینکه درگیرها و گرفتاریهای خونه و محل کار باعث شده نتونم تمام وقت به عزیزم برسم ولی می دونی که اندازه تمااااااام دنیا دوست دارم هر کاری می کنم واسه آسایش و خوشبختی تو و بابایی مهربون هست.
الهههههههی هیچ مادری بیماری فرزندشو نبینه....
اینم نفسم تو امامزاده در حال دعا کردن واسه سلامتی همه نی نی های ناز و پدر و مادرشون