دریاچه چیتگر
دیروز بالاخره بعد از مدتها تصمیم گیری برای رفتن به دریاچه چیگر موفق شدیم بریم و نازنازم حسااااااااااااااااااااابی بهش خوش گذشت ... اینقدددددددر از دیدن دریاچه، قایق و بادبادکها ذوق زده شده بودی که همش جیغ جیغ می کردی و با زبون خودت هی حرف می زدی و سعی می کردی هیجانتو با مامان و بابا تقسیم کنی .... قربووووووووووووون اون هیجانت بشممممممممم
اینقدر شیطونی و سر و صدا می کردی که توجه همه رو جلب کردی و هی همه می خواستن ازت عکس بگیرن ... تو هم همچین واسشون ژس می گرفتی که کلیییییی قربون صدقه می رفتن .... نااااااااااااااز ناز بلااااااااااای من ...
متاسفانه از کنار دریاچه عکس زیاد نگرفتم ولی بچاش همش فیلم گرفتم آخه اینقدر ذوق زده شده بودی و هی قایق ها رو با انگشت کوچمولوت نشون می دادی و هی با هم میشمردیم ... منم می خواستم همه شو فیلم بگیرم و یادم رفت عکس بگیرم. بعد که دیگه داشت کم کم سرد میشد رفتیم سمت زمین بازی و اون جا هم من فیلم می گرفتم و بابایی عزیز هم عکس می گرفت...تو هم حسااابی سرسره بازی کردی ......
فداااااااااااااااااااااای فرشته ناااااااااااازم
اینجام محو تماشای بادبادکها بودی نفسم
عااااشق عینک دودی هستی و تا از روی اون مماغ کوچولوت سر می خوره خیلیییی بامزه با انگشت می دی بلا
اینقدررررررررر از سرسره بازی خوشت اومده بود که ول کن نبودی و هی سر می خوردی و خودتو پرت می کردی تو بغل مامان فدااااااااات شیطووووونم