تاب تاب نه!
دیشب وقتی بابایی خسته از سر کار اومد طبق معمول بعد از یه استقبال گرررم رفتی سراغ پتو ... بابایی مهربونم بازم با همه خستگی نازنازمو یکم تاب تاب داد ... ولی دیگه خیلی خسته بود و من گفتم مامان بسه .. بابا خسته شده .. دیگه تاب تاب نه .. تاب تاب باشه فردا صبح... برو کتاب جینگیلی ها رو بیار بابایی برات بخونه (خیلیییی این کتابتو دوست داری و بیشتر هم می خوای بابایی اینو واست بخونه) خلاصه رفتی و کتاب آوردی و بعد از یکم کتابخونی رفتی سراغ عروسکات... منم دورا دور نازنازم نگاه می کردم و از اینکه دیگه اینقددددر خانوم شدی که خودت با خودت بازی می کنی لذت می بردم...
کیتی رو گذاشتی تو پتو یکم تکون دادی ... بعد بغلش کردی و روبروی صورتت گرفتی و گفتی تاب تاب نه .. بابا نه ... یه چیزایی زمزمه کردی و بعدم گفتی خُب..... وااااااااااااای می خواستم بخووووورمت شیطووووووووون بلای من ... انگار داشتی همه چیزایی که من گفتم به کیتی می گفتی... و این یعنی اینکه من و بابایی خیلیییییییی باید حواسمون جمع باشه و مراقب رفتار و حرفامون باشیم ... چون یه طوطی شیطون همه چی رو زیر نظر داره و سعی می کنه رفتارمون تقلید کنه!