فرناز فرناز ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

MyAngel

اولین کار گروهی نازنازم

فدااااای شیرینم بشم که دیگه تو مهد دوست پیدا کرده باهاشون کار گروهی می کنه ... پری جون اینقدددر ذوق زده شده بود از این نقاشی و اینکه نازنازم خیلییی خوب بلده مداد دستش بگیره و نقاشی کنه ... البته فقط خط خطی هاش کار شماست         ...
26 آذر 1392

تاب تاب نه!

دیشب وقتی بابایی خسته از سر کار اومد طبق معمول بعد از یه استقبال گرررم رفتی سراغ پتو ... بابایی مهربونم بازم با همه خستگی نازنازمو یکم تاب تاب داد ... ولی دیگه خیلی خسته بود و من گفتم مامان بسه .. بابا خسته شده .. دیگه تاب تاب نه .. تاب تاب باشه فردا صبح... برو کتاب جینگیلی ها رو بیار بابایی برات بخونه (خیلیییی این کتابتو دوست داری و بیشتر هم می خوای بابایی اینو واست بخونه) خلاصه رفتی و کتاب آوردی و بعد از یکم کتابخونی رفتی سراغ عروسکات... منم دورا دور نازنازم نگاه می کردم و از اینکه دیگه اینقددددر خانوم شدی که خودت با خودت بازی می کنی لذت می بردم... کیتی رو گذاشتی تو پتو یکم تکون دادی ... بعد بغلش کردی و روبروی صورتت گرفتی و گفت...
21 آذر 1392

شیرین زبونهای نازنازززززم (1)

باور نمیشه واقعاااااااا دارم این روزها رو می بینم ... اون فرشته کوچولوی ناااااااااااز که یه روز منتظر شنیدن صدای گریه ش بودم حالا اینقددددر بزرگ شده که با من حرف می زنه خدایا شششششششششششششکرت ... نمی دونم چطور باید برای این همه خوشبختی ازت تشکر کنم ... برای این همه لحظات و تجربه های شیـــــــــــــــــــــــرین که تماااام سختی ها و تلخی های زندگی رو از یاد می بره ... این اولین پست تو موضوع شیرین زبونی های نازنازم هست که بی صبرررررررررررانه منتظر نوشتنش بودم فرشته ناااااااااااازم البته هنوز نازنازم جمله نمی گه ولی با کلمات و اشاره سعی می کنه منظورش رو بهم بفهمونه و گاهی می شینه باهام حرف می زنه و من می رم رو ابرااااااااااااااااااا.... و ...
7 آذر 1392

نازنازم در جمع عاشقان مسیح حسین (ع)

  جمعه 17 آبان 92 مثل هر سال همایش شیرخواران حسینی برگزار شد نی نی های ناز، با دست ها و قلب هایی کوچک همه اومده بودن تا مادر علی اصغر (ع) رو دلداری بدن ... بگن همه ما فدایی شیرخوار لب تشنه کربلا هستیم ... اومده بودن تا خودشون بیمه طفل 6 ماهه امام حسین کنن و سلامتی و عاقبت به خیری دنیا و آخرتشون رو تضمین کنن! نازنازم آماده شده بره همایش و تا مامانی حاضر بشه داره از خودش پذیرایی می کنه   تا می گیم بریم بدو بدو می ره پشت در و سعی می کنه بازش کنه     نازنازم دراه فکر می کنه اونجا رفت چه جوری شیطونی کنه   باز آفتاب اومد و تمرکز نازنازم بهم زددددد اینقدر آفتاب بود چشای نازن...
30 آبان 1392

16 ماهگی نازنازم به روایت تصویر

الهی بمیرم صورت نازنازم خورد به میز تا یک هفته جاش کمبود شده بود شیطون بلای من تو هواپیما اینقدددر شیطونی می کرد همه رو سرگرم کرده بود   اینم تو فرودگاه مشهد   پاییز شروع شد و نازنازم با هیجان روی برگها راه می ری و از صدای خش خش برگها و غار غار کلاغا به هیجان اومده اینم قدم زنی بعد از یک شب بارونی و هوای نسبتا تمیز تو کوچه تا یه پرنده تو آسمون می بینه ذوق زده میشه و هی می گه ماما تو تو بعدم زیر ماشینا دنبال پیشی می گرده وقتی موفق شد دیگهههههه بی خیال نمیشه که... هی واسش بوس می فرسته و اگه اجازه بدی نازشم می کنه خخخخخ نازنازم در حال خوردن پاپ کورن اونم دولپییییییییییی ...
11 آبان 1392

دریاچه چیتگر

دیروز بالاخره بعد از مدتها تصمیم گیری برای رفتن به دریاچه چیگر موفق شدیم بریم و نازنازم حسااااااااااااااااااااابی بهش خوش گذشت ... اینقدددددددر از دیدن دریاچه، قایق و بادبادکها ذوق زده شده بودی که همش جیغ جیغ می کردی و با زبون خودت هی حرف می زدی و سعی می کردی هیجانتو با مامان و بابا تقسیم کنی .... قربووووووووووووون اون هیجانت بشممممممممم اینقدر شیطونی و سر و صدا می کردی که توجه همه رو جلب کردی و هی همه می خواستن ازت عکس بگیرن ... تو هم همچین واسشون ژس می گرفتی که کلیییییی قربون صدقه می رفتن .... نااااااااااااااز ناز بلااااااااااای من ... متاسفانه از کنار دریاچه عکس زیاد نگرفتم ولی بچاش همش فیلم گرفتم آخه اینقدر ذوق ...
4 آبان 1392

16 ماهگیت مبارک

منششششکرت .... همش از اینکه بزرگ بشی و لحظه ها رو ازدست بدم ناراحت بودم ولی الان می بینم هر روز شیررررررین تر از دیروز هستی اینقدر بلا شدی که نمی دونم از کدوم بگم .... با اینکه کلمات زیادی نمی گی ولی با همون چند کلمه کلییی شیرین زبونی و دلبری می کنی وقتی کلمه جدیدی میگی یه عالمممممممممممه  ذوق می کنم و می بوسمت تو هم خوشت میاد و هی تکرار می کنی    عااااااششششششق چایی خوردنت با لیوان هستم اینقدر بازمزه دو دستی می چسبی لیوان رو با لذذذذذت می خوری کیییییییف می کنم .... تا می بینی هی می گی تای ..تای ... گاهی هم قوری خالی رو با یه استکان بر می داری هی می گی تا تای و به من نشون می دی یعنی داری چای می ر...
14 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به MyAngel می باشد