فرناز فرناز ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

MyAngel

ماه کووووو

فدااااای فرشته نازم بشم که داره هر روز شیرین ترررررررر می شه ... چند وقته بابایی نازنازم و می برد دم تراس و ماه رو نشون می داد ... آخه بابایی عاااشق ماه و و ستاره و آسمونه و منتظره دخملیش بزرگ بشه دوتایی برن رو پشت بام و با تلسکوپ ماه و ستاره ها رو بهت نشون بده .... (البته فعلا که تلسکوپ شده اسباب بازی دخملم) .... و البته یکی از آرزوهاش سفر به فضاست! از اون موقع نازنازم یاد گرفته هی میره دم تراس و می گه ماه ...ماه ..ماه ..... تا می گیم فرناز ماه کو ؟؟ اگه خونه باشیم میری سمت تراس و با دست به آسمون اشاهره می کنی و هی می گی ماه ...ماه ... اگه بیرون هم باشیم بازم آسمونو نشون می دی و هی ماه ماه می کنی ... فداااااااااااااااااااااااااای ماه...
5 خرداد 1392

کوه نوردی!

خدایا شششششکرت بالاخره وارد خرداد شدیم ..... هورااااااااااااااااااااااا نمی دونی پارسال با اومدن ماه خرداد چقدددددددر مامان استرس داشت و نگران بود.... آخه مامان دوست داشت نازنازم اردیبهشتی باشه و وقتی وارد خرداد شدیم دیگه هر روز منتظر اومدن فرشته نازمون بودیم... شبا با اینکه خیلی اذیت بودم ولی بیشتر از نگران ی خوابم نمی برد و هی راه می رفتم .... به لطف خدای مهربون همه اون نگرانی ها تموم شد و به شادی و سلامتی گذشت و حالا یه فرشته نااااااااز شیطون بلاااااااااااااااااا داریم که از دیوار راست بالا میره ..... جدیدا نفس من یاد گرفته از مبلا می ره بالا بعدم روی دسته مبل ... سپس روی مبل بعدی ... میز تلفن و ادامه مسیر تا رسیدن به دیوا...
1 خرداد 1392

پیتیکو ...پیتیکوووو.....

از اونجایی که نفسم جدیدا به شدددددت بابایی شده ، بابایی محترم هم از راه نرسیده دخملیشو بغل می کنه و حسسسابی با هم بازی می کنین... یکی از اون بازیها اسب سواریه!.... بابایی نازنازمو بغل می کنه و می دوو و هی می گه پیتیکو ..پیتیکو ... تو هم که از خدا خواسته ذووووووووووووق می کنی و غش غش می خندی ...جند روز پیش که بازی تموم شدو بابایی بیچاره خسته شده بود گذاشتت زمین تا نفسی تازه کنه .... یهو رو کردی به بابایی و خودت تکون دادی و گفتی پپپپیتکووووو....پیتیکوووو..... وااااااااااااای که بابای چه ذوووووووقی کرد و با تمام خستگی پرید بعلت کرد و ادامه بازی ....ههههههه خلاصه خیلییییییییییییی بلایی ......قربووووووووووووووووووووون اون لبات بشم با گفت...
30 ارديبهشت 1392

دست دست دســـت....

الههههههی فدای نفسم بشم من که هر روز داره شیرین تر و دوست داشتنی تر میشه .... چند روز پیش داشت تی وی آهنگ پخش می کرد یه دفه نازنازم شروع کرد به دست زدن  وااااااااااااااااااااااای می خواستم بخوررررمت .... حساااابی با خاله جونی چلوندیمت و بوسیدیم ... شما هم که طبق معمول همیشه وقتی مورد توجه قرار بگیری و مخصوصااااااا مامان بچلونتت دیگه اون کار می شه ملکه ذهنت و هی تکرار می کنی  ....حالا تا صدای آهنگ می شنوی شروع می کنی به دست زدن حتی گاهی با صدای اذان شبکه پویا هم دست می زنی البته ناگفته نماند قبلا هم دست می زدی ولی کف دستاتو بهم نمی دی در واقع مشت می زدی  اونم  نه با آهنگ و منظم ... ولی حالا دیگه قشنگ دس...
24 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به MyAngel می باشد