فرناز فرناز ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

MyAngel

8 ماهگیت مبارررررررررک

الهـــــــــــــــــی من فدای نفسم بشم که دیگه داره خانووووم میشه... الهی   نشستن و کامل یاد گرفتی و جدیدا برای 4 دست و پا رفتن تلاش می کنی... ولی با کله می ری پایین همش باید مواطب باشم سرت نخوره زمین (البته خوشبختانه تاحالا یه بار بیشتر نخورده ...اونم من نبودم و قرار بود بابایی مواظبت باشه ... بمیرم با اینکه رو پتو نشسته بودی و آروم خورد ولی گریه کردی و منم بابایی رو دعوا کردم) بعدم هی می گی .. گییییییییییییی گیییییییی .... یعنی خسته شدم تلاش کردم بهم بده دیگهههه! البته اگه خوابیده باشی با خزیدن و غلت زدنو و دور 260 درجه .... بالاخره خودتو بهش می رسونی قلقلیییییییی من روزی 10 بار اتاق و جارو می زنم و یه پتوی بزرگ پهن می کنم ...
17 بهمن 1391

6 ماهگی عسلم به روایت تصویر

7/10 دخملی مامان کفش پوشیده بود هی تلاش می کرد با خوردنش بدونه چیه؟؟!!!  کلی تلاش کردم تا حواست پرت بشه بی خیال خوردنشو بشی نفسسسس من ١٠/١٠ خاله جونی داشت ازت عکس می گرفت که من از راه رسیدم و... شیطون بلا تا منو دید بغض کرد و زد زیر گریه فدااااااااااای اون لباااا اشک و لبخند ....... تا مامان نازت کرد و یکم چلوندت آروم شدی و با چشم های اشکی خندیدی... ...
6 بهمن 1391

سومین مروارید هوراااااااا

الهی من فدااااااای دخمل ناااااااااازم بشم که هر لحظه بودنش یه دنیااااااا شادی میاره.... دیشب (30 دی) مامانی 27 ساله شد با وجود فرشته ناااااازم بهتررررررین جشن تولدمو تجربه کردم، مخصوصا با هدیه های نفسم  که دیگه داشتم از ذوق پروااااااز می کردم .... خدایا ششششششکرت     الهی قربونت بشم من ....از سر شب هی گَ گَ می کردی و به قول خاله جون تولدت مبارک واسه مامان می خوندی... بعدم یهو به مامان نگاه کردی و گفتی ماما واااااااااااااااااای می خواستم بخورمت اومدم لباتو ببوسم دیدم خداااااا بازم فرشته ها یه مروارید دیگه آوردن و دخملی من 4 دندونه شده قربوووووون مرواریدای خوشگللللش بشم نفـــــــــــــــــــــــسم. ...
5 بهمن 1391

222 روز خوشبختی!

الهی قربووووون عسلم بشم که 222 روزه شدی نفـــــــــــــــــــس من ... اینقدددددددر شیرین و دوست داشتی هستی که روزها عین برق و باد می گذره و من و بابایی در کنار تو فرشته نازم هر روز خوشبخت تر از دیروز  هستیم . الهی 222 ساله بشی مامانی. االهی بمیرم این چند روز همش تب داشتی و بی قراری می کردی و دل مامان و بابا رو کباب کردی ... با اینکه چند بار دکتر رفتی و آزمایش دادی ولی تبت  3 روز طول کشید بمیرم .... تمام شبانه روز بغل مامان و بابا بودی و به هر دری متوسل شدیم تا تبت بالا نره ... شبا با کلی بغل کردن و راه رفتن و ... می خوابیدی ولی بعد نیم ساعت با جیغ بنفش از خواب می پریدی و گریه و بی قراری می کردی و اشک مامان و در می...
26 دی 1391

7 ماهگیت مباررررررررررررک نفس من!

با هفتــــــا آسمون پر از گلای یاس و میخک بهت میگم فرشته من هفت ماهگیت مبارک الهی من فداااااااات بشم که 7 ماهه شدی عسلم.... با اینکه این ماه به خاطر دوری از عزیزم خیلیییییییییییییی سخت بود ولی چقدر زود میگذره .....خدایا شــــــــــــــــــکرت...سپاس برای این با هم بودن..... هر روز شیرین تر و متفاوت تر از روز قبل .... دیگه اسمتو کامل میشناسی...مامان و بابا رو میشناسی.... با غریبه ها غریبی میکنی اما گریه نمیکنی.... با دهن کوچولوت صداهای مختلف درمیاری ... بببَ بَ ... دَ دَ ... ماما ...گگگَ گَ ... ..کلی با مامان دردل دل میکنی عزیزم قربوووووووون حرفات بشم من... چیغ زدنو تازه کشف کردی و گاهی الکی چیغ می زنی ... بمیرم چند روز...
18 دی 1391

اولین شب یلدات مبارررررررررک

من فدات بشم که 2 تا فصل رو پشت سر گذاشتی و  وارد سومی شدی. طولانی ترین شب امسال که همزمان شده بود با ولادت امام موسی کاظم (ع) (که ارادت خیلیییییییییی خاصی به ایشون دارم چون اجدادم از نوادگان این بزرگوار هستن) به لطف حضور فرشته نازم کوتاهتـــــــــــــــــــــرین شب یلدای مامان و بابا بود. یادش به خیر پارسال شب یلدا خونه مادرجون همش با باباجون و عمه و عمو در مورد اسم عسلم حرف می زدیم و هر کس نظری می داد .... نمی دونی چقدددددددر ذوق می کردم و قند تو دلم آب می شد وقتی از تو می گفتن ... و حالا امسال فرناز نازم کنارمون نشسته بود و می خواد سبد میوه ها رو خالی کنه و با شیطونی ها و خنده هاش دل همه رو می برد....الهههههههی من قرب...
5 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به MyAngel می باشد