فرناز فرناز ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

MyAngel

هورااااااا .... دیگه نفس من نی نی نیست!

بالاخره 40 روزت تموم شد و دیگه نی نی نیستی .... واسه خودت خانوم شدی عسلم ... باهوش شدی.... تلویزیون نگاه می کنی ... به آهنگ گوش می دی ... باهات حرف می زنم قا قا قو قو می کنی و اگه جوابتو ندم جیغ جیغ می کنی ... قربونت برم شبها می خوابی البته ساعت 1:30 به بعد ... عروسی می ری ... با بابایی خرید می ری ... فدات بشم من که اینقدر ناز شدی....   اینم عروسکم آماده شده می خواد واسه اولین بار می خواد بره عروسی   اینم نفس مامان رفته فروشگاه خرید کرده     ...
13 مرداد 1391

یکی یه دونه ... چراغ خونه ....

عروسک مامان الان 55 روزه چراغ خونمون شده ... الهی مامان قربونش بشه جمعه گذشته من و بابایی مثل خیلی از روزهای تعطیلمون توی 5 سال گذشته کنار هم نشسته بودیم و در سکوت هر دو مون سرمون به لب تابامون گرم بود که یهو عسل مامان از خواب بیدار شد و سکوتمون رو شکست ... قند تو دل مامان و بابا آب شد ... الهی قربووووووووووووون  صدای نازش بشه مامان ... بابایی با اینکه روزه بود و سحری هم خواب مونده بود با شیدن صدای دخملش انرژی گرفت و از جا پرید... همون لحظه از اینکه خدا لطف کرده و اینطوری خونمون رو روشن و پر سر و صدا کرده با تمام وجود تشکر کردم .... نمی دونی مامان و بابا چقدر از اینکه دخمل نازی مثل تو رو دارن خوشحالن ... جدیدا یاد گرفتی قا قا فو قو کنی ...
8 مرداد 1391

بابایی تولدت مباررررررک

دیروز یکی دیگه از روزهای قشنگ با تو بودن که با اتفاق های خوب قشنگتر هم شد. آخه چند روز بود عزیزم سرما خورده بود.... الللللللللللللللهی بمیرم همش چشات پر اشک بود... سینت خس خس می کرد و سرفه می کردی ... بمیرم اینقدر دماغ کوچولوی نازت گرفته بود که موقع شیر خوردن همش اذیت می شدی ..... ولی دیروز بالاخره نفس مامان یکم بهتر شد و از بی حالی دراومد . دلم اتیش می گرفت با اون قیافه معصومت بی حال تو بغلم بی تابی می کردی ... الهههههههی من بمیرم دیکه هیچ وقت عسلمو تو اون حال نبینم. خدایا هززززززززززززززززززززار مرتبه شکر که عزیزم حالش بهتره (نماز شکرم خوندم).   وقتی دیدم حالت بهتر شده تازه به فکر تولد بابایی افتادیم. تا بعد از ظهر تن...
2 مرداد 1391

فرشته نازم به روایت تصویر

اینم نفس من توی یک ماه اول زندگیش ....فداااااااااااااااش بشم من .... مامان به قربونش   عسلم تو حیاط بیمارستان صارم منتظره بابایی ماشین بیاره زودتر بره اتاقشو ببینه ... فدااااااش   دخملم بعد از اولین حموم تو خونه... اینقدر خودشو شسته خسته شده ... قربونش  نفسم در حال گوش کردن به نصیحتهای مامانی....  ناز ناز داره به 15 روز گذشته فکر می کنه.....  وقتی در حال خوردن و غرق تفکراتی .... یهو مزاحم می شن و رشته افکارتو پاره می کنن.... ...
26 تير 1391

خبر خوب!!!

آخییییییییییییییییییش ... زخم جای واکسن دخملم بالاخره سرباز کرد و چرکش خالی شد. الهی بمیرم 10 روزه زخم شده بود و هر روز بزرگتر می شد... عسلم خیلی اذیت شد تا چیزی بهش می خورد دردش می گرفت. خدا رو ششششکر عزیزم راحت شد. ...
26 تير 1391

اولین مهمونی عروسکم....

از روزی که دخترم اومده بود بابایی اجازه نداد کسی بیاد دیدنش مبادا خدای نکرده دخترم اذیت یا مریض بشه واسه همین 7روزگی نازنینم رو جشن گرفتیم تا بیان دختر ناز منو ببینن .... الهیییییی قربونش بشه مامانی...   ...
25 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به MyAngel می باشد