دیروز یکی دیگه از روزهای قشنگ با تو بودن که با اتفاق های خوب قشنگتر هم شد. آخه چند روز بود عزیزم سرما خورده بود.... الللللللللللللللهی بمیرم همش چشات پر اشک بود... سینت خس خس می کرد و سرفه می کردی ... بمیرم اینقدر دماغ کوچولوی نازت گرفته بود که موقع شیر خوردن همش اذیت می شدی ..... ولی دیروز بالاخره نفس مامان یکم بهتر شد و از بی حالی دراومد . دلم اتیش می گرفت با اون قیافه معصومت بی حال تو بغلم بی تابی می کردی ... الهههههههی من بمیرم دیکه هیچ وقت عسلمو تو اون حال نبینم. خدایا هززززززززززززززززززززار مرتبه شکر که عزیزم حالش بهتره (نماز شکرم خوندم). وقتی دیدم حالت بهتر شده تازه به فکر تولد بابایی افتادیم. تا بعد از ظهر تن...