6 ماهگیت مباررررررررک
الهههههههی فدات بشم که نیم سال از اومدنت گذشته و من تو این ۶ ماه با نفسهات زندگی کردم. اینقدر در کنار تو بودن شیرینه که با تمام سختیهاش گذر زمان رو احساس نکردم. من که اگه 5 ساعت یکسره نمی خوابیدم اون روز تا شب از سردرد چشام باز نمی شد الان مدتهااااااست که حتی 2 ساعت هم نشده بخوابم ولی تمام خوابی هایم فدای یک نگاه و لبخند زیبای تو فرشته ناززززززززززم .....
و حالا باید تمام هستیمو ساعتها از خودم جدا کنم و برم سرکار ..... واااااااااااای که نمی دونی چقدددددددددددر برام سخته این جدایی چندساعته .....
دیروز که اولین روز کاریم بود شبش تا ساعت 2 خوابم نمی برد.... تا صبح همش کابوس می دیدم برای نازنازم قرنی درست کردم توش رشته ریختم پریده تو گلوش ساعت 6:30 بیدار شدم با کلیییی استرس...... نازنازمم یکم تب داشت مردد شدم برم یا نه .... خلاصه با دودلی تا 8 لفتش دادم و بالاخره رفتم همش حواسم پیشت بود و هی زنگ می زدم .... طفلی خاله جون دائم بغلت کرده بود و راه می برد عزیزم بی تابی نکنه .... خلاصه نصف جون شدم تا ظهر شد بدود بدو اومدم خونه .... وااااای نمی دونی چطور پله ها رو 2 تا یکی اومدم.... الهی بمییییرم تا بغلت کردم چنان بغضی کردی و زدی زیر گریه انگار مدتهاست منو ندیدی .....منم گریه گرفت
تا شب همش کنارت بودم تا از جلو چشمت دور می شدم می ترسیدی دوباره برم گریه می کردی
روز قبلش هم که واکسن زده بودی دیگه حسسسسسسابی دل مامانو کباب می کردی.... موقع واکسن زدن هی به خانومه می خندیدی و با دستاش که در حال آماده کردن آمپول بود بازی می کردی که یه دفه ..... هنوز ساکت نشده بودی که اون یکی پاتم زد و همون لخظه قطره تلخم ریخت تو حلقت ...... بمیـــــــــــــــــــــــــــــــرم نازنازم اینقدر اذیت شده
خلاصه روزهای سختی رو می گذرونیم.... گرچه سخته و همش دعا می کردم اینروزها دیرتر برسه و من از عزیزم دور نشم ولی وقتی عسلمو می بینیم با این گذر زمان هر روز داره شکوفاتر و دوست داشتنی تر میشه با تمام وجوووووووود می گم خدایا شششششششششکرت!
آخه فرشته زیبای من وجود نازت آرامش خاصی بهم میده.وقتی کنارم خوابیدی چهره معصومت دلمو آروم میکنه. الهی فدای خنده های نازت بشم.محاله کسی باهات حرف بزنه و تو اون خنده های شیرینت رو تحویلش ندی.
دیگه داری کم کم خودتو واسه شیرین زبونی اماده می کنی. نفس مامان می گه اممممم ....بَ بَ ..... اُمااا ....مَ مَ ....اوووووو وقتي هم که خسته مي شه و خوابش مياد مي گه اِيييييي.... فداااااااااااات بشم کي مي شه شيرين زبونياتو بشنوم نازناززززززم
الهي قربون عزيزم بشم که کتاب خوندنت متفاوت شده ديگه به جاي اينکه آروم نگاه کني به سمت کتاب حمله ور مي شي و به زور از دست مامان مي گيري و يکم اوووو اووووو مي کني بعدم مي گي زيادخوندم بسه خالا بخورمش هههههه دو دستي به سمت دهن روانه مي کني
هر شب بابايي بغلت مي کنه به توپ شوت مي زنه تو هم غش غش مي خندي بعدم سعي مي کني با پات به توپ ضربه بزني. بابايي هم که هي قربون صدقه دخمل فوتباليتش ميره.
يا مي شينيم روبروي هم من و بابا يي نازنازم هم تو بغل بابايي، توپ رو به سمت هم غل مي ديم تو هم با چشماي نازت دنبالش مي کني تو فرصت مناسب به سمتش حمله ور مي شي و مي گيريش.
آينه بازي همچنان ادامه داره مي برمت جلو آينه واست صورتتو نشون مي دم مي گم اين دماغ فرنازه اين دماغ مامان ... تو هم شروع مي کني به صدا درآوردن ... فکر کنم مي گي مامان ديگه خودم بلدم بذار من توضيح بدم هههههه
نگاهت را قاب می گیرم ، در پس آن لبخند ، که به من شور و نشاط و شادابی می بخشد!