اولین مسافرت دخملم
فدااااااااااااای مسافر کوچولوی نازم بشم که اولین سفرش زائر امام رضا (ع) شد. الهی که آقا خودش همیشه نگهدار دخمله نازززززززم باشه.
بالاخره بعد از چند ماه خونه نشینی بابایی رضایت داد بریم مشهد... اخرین بار دی ماه بود که رفتیم مشهد. تو هنوز تو دل مامانی بودی تازه تکون خوردنت شروع شده بود و بابایی نگران مسیر طولانی راه بود و می ترسید واسمون اتفاقی بیفته . بعدم که نار ناز مامان اومد که دیکه اصلا نمی ذاشت از جامون تکون بخوریم قربووووووووووون عسلم بشم که مامانو زندونی کرده.... اینقدر مامانم خوووووووووووووش سفره که واقعا دلی از عزا در اوردیم... عروسی، مهمونی، بازار و گردش و تفریح همه جا رفتیم.
اولین بار که با فرشته نازم رفتیم حرم تا از لطفی که آقا بهمون داشته و عزیزم صحیح و سالم بدنیا اومده تشکر کنم احساس عجیبی داشتم انگار آقا خودش دعوتمون کرده بود تا عزیزم و ببرم پیشش ... اشک توچشام جمع شده بود و با تمام وجود ارش تشکر کردم و همونجا عزیزمو تا آخر دنیا بیمه امام رضا (ع) کردم و ازش خواستم تا آآآآآآآآآآااخر دنیا مواظب نازنینم باشه... خوشگل مامان روسری سفید سرت کرده بودی و عین فرشته های ناز شده بودی. همه می خواستن بخوووووورنت هی خادما می گفتن خانم کوچولو حجاب اسلامی رو رعایت کن .... خوشبختانه تونستم دخملمو 3 بار ببرم پابوس آقا.
مامان جون و خاله ها و دایی ها هم که حسابی دلشون تنگ شده بود و بعضی ها هم که اولین بار بود فرشته منو می دیدن کللللللللللللللللی خوشحال شدن و همش میگفتن بیشتر بمونین ولی چون بابایی به خاطر کارش برگشته بود تهران تنها بود و خییییییییییییییییییییلی دلش تنگ شده بود و ناراحت بود بعد از 10 روز برگشتیم.
تو راه برگشت چون تنها بودیم همش نگران بودم ولی اینقدر ملوسی که هرجا می ریم همه رو جذب می کنی از لحظه گرفتن کارت پرواز همه مسافرا هی نگات می کردن و تو هم با خندهای شیییییییییییییییییرینت خودتو لوس می کردی. همه می گفتن خانم کمک نمی خواین؟؟؟ خلاصه کمکم کردن تا ساک وسایلتو ببرم و تو هواپیما هم خلبان و مهماندار عاشقت شده بودن. اولش بیدار بودی شیر خوردی ولی بعدش مثل فرشته ها ناز خوابیده بودی که مهماندار اومد واسه پذیرایی تا نازنازمو دید گفت اینو ببین چقدر ناااااااااااز حوابیده اسمش چیه؟ ... گفتم فرناز ... گفت وااااااااای چه اسمی واقعااااااااااااا برازنده ملوسکمه. موقع پیاده شدنم می گفتن بای بای مسافر کوچولو .... یکی از مسافرا وسابلتو اورد تا وارد فرودگاه شدیم دیدم بابایی با یه دسته گل رز صورتی خوشکل باز مخ مامور جلوی در رو زده و امده تو... بدو بدو امد و با من روبوسی کرد و تورو محکم بغلت کرد و همش می بوسید... عزیزم خیلی خیلیییییییی دلش تنگ شده بود. تو راهم همش قربون صدقت می رفت منم هی می گفتم بابا بذار برسیم خونه ... حواست به جلو باشه ... اونم مثل همیشه می گفت حواسم هست نگران نباش!
اینقدر خوشحال بود از ذوقش همه خونه رو هم حسابی تر و تمیز کرده بود و کلی خرید و شام و همه چی رو آماده کرده بود.
خلاصه سفرمون به خیر گذشت اما بعد از چند روز گردش و تفریح خیلی سخته تنهایی تو اپارتمان... شیطون بلای منم که حسسسسسسابی بغلی شدی و همش می خوای بغلت بکنم و باهات حرف بزنم. فدااااااااااااااااااای شیطون بلای باهوووووووشم بشم که دیگه همه چی می فهمه.
فدااااااااااااااااای زائر کوچولوووووووووووو
فدااااااااااااای مسافر کوچولوم بشم کارت پرواز گرفته....